گنجور

 
قاسم انوار

غیر از تو کس دگر نداریم

وز تو نفسی بسر نداریم

ماییم و دلی بهر دو عالم

جز کوی تو مستقر نداریم

گویند که: عشق عار و عیبست

ما خود بجز این هنر نداریم

با عقل معاد آشناییم

این عقل معاش اگر نداریم

ما عاشق جلوهای یاریم

والله که سر سفر نداریم

مالامالست جام توحید

ما باده مختصر نداریم

قاسم ز غم تو بی خبر شد

شاید، که ز خود خبر نداریم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode