گنجور

 
قاسم انوار

عمریست که سودای سر زلف تو داریم

دیریست که از نرگس مستت بخماریم

ما آب روانیم و تو دریای حیاتی

جویای توایم، از همه رو رو بتو داریم

چون رو بتو داریم، ز ما روی مگردان

ما بنده روی تو، بگو: رو بکه آریم؟

اعداد شمردیم بسی، جمله یکی بود

چون جمله یکی باشد، ما در چه شماریم؟

بیماری از اندازه برون شد، قدمی نه

تا جان گرانمایه بجانان بسپاریم

گفتم: بکرمهای تو بازآر دلم را

خوش گفت: اگر باز نیاریم نه یاریم

برخاست ز فکر دو جهان خاطر قاسم

واعظ، بنشین، ما سر افسانه نداریم