قصه ای نو رسید از اسرار:
«لیس فی الدار غیرکم دیار»
عقل در مدعای دارا گیر
عشق بر مقتضای دار و مدار
بسط بحر حیات باسط بود
که گشادند مشرکان زنار
دار را چون بدید گفت حسین:
«لیس فی الدار غیره دیار»
چند از افسانهای نو و کهن؟
پیش ما این سخن میار و می آر
نیست ممکن وجود کافر و کفر
بی تجلی قاهر و قهار
بی تجلی جلوه های علیم
دل و جان نیست واقف اسرار
بی بلا راه عشق ممکن نیست
گنج با ماردان و گل با خار
قاسمی، سر مگو بنا اهلان
که ندارند تاب این گفتار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر رخش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گل است و من بر خار؟
همچو چشمم توانگر است لبم
[...]
زان مرکّب که کالبد از نور
لیکن او را روان و جان ازنار
زان ستاره که مغربش دهنست
مشرق او را همیشه بر رخسار
بارگی خواست شاد بهر شکار
بر نشست و بشد بدیدن شار
ای دل نا شکیب مژده بیار
کامد آن شمسه بتان تتار
آمد آن سرو جلوه کرده به ناز
آمد آن گلبن خمیده ز بار
آمد آن بلبل چمیده به باغ
[...]
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.