گنجور

 
قاسم انوار

قصه ای نو رسید از اسرار:

«لیس فی الدار غیرکم دیار»

عقل در مدعای دارا گیر

عشق بر مقتضای دار و مدار

بسط بحر حیات باسط بود

که گشادند مشرکان زنار

دار را چون بدید گفت حسین:

«لیس فی الدار غیره دیار»

چند از افسانهای نو و کهن؟

پیش ما این سخن میار و می آر

نیست ممکن وجود کافر و کفر

بی تجلی قاهر و قهار

بی تجلی جلوه های علیم

دل و جان نیست واقف اسرار

بی بلا راه عشق ممکن نیست

گنج با ماردان و گل با خار

قاسمی، سر مگو بنا اهلان

که ندارند تاب این گفتار

 
 
 
رودکی

بر رُخَش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه