گنجور

 
اسیری لاهیجی

از شاهد و می گر خبری هست بگوئید

چون باده پرستی هنری هست بگوئید

در کوی خرابات فنا سالک ره را

جز عشق اگر راهبری هست بگوئید

معشوق مرا کز غم او بیدل و دینم

با عاشق بیدل نظری هست بگوئید

غیر از رخ جانان که شد او مطلع انوار

در دور اگر ماه و خوری هست بگوئید

جز رفتن این مرتبه قید باطلاق

درسیر و سلوک ار سفری هست بگوئید

چون غمزه فتان تو ای ماه پری رو

در دور قمر فتنه گری هست بگوئید

از بهر خمار اشکن اگر صاف اگر درد

در میکده گر ماحضری هست بگوئید

جز زاهد رعنا که بود مانع عشاق

در عشق اگر دردسری هست بگوئید

چون پیر مغان عارف اسرار کماهی

گر زانک بعالم دگری هست بگوئید

جز شادی وصل و غم هجران زخ یار

بالله که بهشت و سقری هست بگوئید

در کوی خرابات بقلاشی و رندی

گر خود ز اسیری بتری هست بگوئید