ساقی مرا ز باده ناب مغانه داد
دردی درد داد ولی در میانه داد
زاهد صباح کژمژ و خرم همی رود
ساقی مگر که رطل گران شبانه داد؟
در کوی عشق یار،که آن جای جای نیست
مرغ دل مرا بکرم آشیانه داد
جان را خبر نبود ز نام و نشان عشق
این عشق دل فروز تو جان را نشانه داد
بس خوشدلند اهل زمین و زمان مدام
زان باده ای که عشق تو اندر زمانه داد
بی کار و کارخانه بد این دل میان دهر
سلطان عشق از کرم این کارخانه داد
قاسم ز درد دوست از آن مست و شاد شد
کین موهبت به زمره کروبیان نداد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ایما دراز یزید و ز ابن زیاد داد
وز آنکه این اساس ستم را نهاده داد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.