گنجور

 
قاسم انوار

حدم آن کس زند که بادم داد

باده جام دل گشادم داد

بهر دفع خمار و رنجوری

جام در مبداء و معادم داد

گفتمش : تایبم، ننوشم می

حیله کردم ولیک بادم داد

مستی و عاشقی و مستوری

جودت عشق در نهادم داد

چون مرا زاهد و مسلمان دید

سجده سهو را بیادم داد

جمله را داد هر چه لایق اوست

سلطنت را به نوع آدم داد

هر چه دادند جان قاسم را

دولت عشق مستزادم داد