حدم آن کس زند که بادم داد
باده جام دل گشادم داد
بهر دفع خمار و رنجوری
جام در مبداء و معادم داد
گفتمش : تایبم، ننوشم می
حیله کردم ولیک بادم داد
مستی و عاشقی و مستوری
جودت عشق در نهادم داد
چون مرا زاهد و مسلمان دید
سجده سهو را بیادم داد
جمله را داد هر چه لایق اوست
سلطنت را به نوع آدم داد
هر چه دادند جان قاسم را
دولت عشق مستزادم داد