گنجور

 
قاسم انوار

دریغ باشد ازین چار سوی کون و فساد

برون رویم، نبرده متاع خود بمراد

تو شاهد دو جهانی، اگر شوی واقف

ز حسن خویش نگر هم بحسن استعداد

وقوف نیست کسی را ز نقد هر دو جهان

مگر که عرضه کند نقد خویش برنقاد

درین دیار چه آموختی زدانش دل؟

درین مدار چه اندوختی برای رشاد؟

مرید باش، کزین جا رسید هر که رسید

زآستان ارادت بر آسمان مراد

بیا و ترک هوس کن بعاشقان پیوند

اگر چه راه مخوفست،هر چه باداباد!

همیشه حال دل قاسمی چنین بودست

بدرد او متنعم، بعشق او دلشاد