گنجور

 
قاسم انوار

دریغ باشد ازین چار سوی کون و فساد

برون رویم، نبرده متاع خود بمراد

تو شاهد دو جهانی، اگر شوی واقف

ز حسن خویش نگر هم بحسن استعداد

وقوف نیست کسی را ز نقد هر دو جهان

مگر که عرضه کند نقد خویش برنقاد

درین دیار چه آموختی زدانش دل؟

درین مدار چه اندوختی برای رشاد؟

مرید باش، کزین جا رسید هر که رسید

زآستان ارادت بر آسمان مراد

بیا و ترک هوس کن بعاشقان پیوند

اگر چه راه مخوفست،هر چه باداباد!

همیشه حال دل قاسمی چنین بودست

بدرد او متنعم، بعشق او دلشاد

 
 
 
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه