مرا چون عاشقی دارالامانست
دلم با دوست سر بر آستانت
ز «سبحان الذی اسری » بمقصود
همه ره کاروان در کاروانست
همه گم کرده اند این راه، اما
چو وابینی همه با همگنانست
چو می داند بجانش دوست دارم
ازین هم نیز با ما سرگرانست
مگر، ای ساربان، محمل روان شد؟
جرسها را فغان اندر فغانست
کلید گنج معنی را بدست آر
وگرنه گنج عرفان جاودانست
دلت از یاد حق چیزی ندانست
همه میل دلت با چینه دانست
اگر رومی رومی در حقیقت
چرا میل دلت با زنگیانست؟
نیارامد دل قاسم بجز دوست
درین احوال سری درمیانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از آن پیوندها آمد حرارات
دگر پیوند کز وی شد برودت
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بیوفا ای بیمروت
گریبانم ز دستت چاک چاکو
نخواهم دوخت تا روز قیامت
کشیده بارگاهی شصت بر شصت
ستاده خلق بر در دست بر دست
پدر بگشاد الماس زبان را
بسفت آنگه گهرهای بیان را
پسر را گفت گر داری هدایت
همه عمرت تمامست این حکایت
زهی دیدار تو فال سعادت
ترا می زبید آیین سیادت
همه اقبال تو توحید و سنّت
همه افعال تو عدل و عبادت
سرای شرع را از تو عمارت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.