قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

مرا پیوند او پیوند جانست

دریغست آن جمال از ما نهانست

نگوییم جان ما تنها چه باشد؟

نه تنها جان، که او خود جان جانانست

ز امید وصال یار مستان

همه ره کاروان در کاروانست

بیا، گر عاشقی، تا باز بینی

دلم را، کآسمان لامکانست

عجایب دولتی دارم، که دایم

دلم با دوست سر بر آستانت

دلم را برد و جان می خواهد از من

یقینست این که سری در میانست

مرا تنها مبین در راه توحید

دل قاسم جهان اندر جهانست