گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نظام قاری

فارغی ای جیب اطلس کز برت کیف عبیر

ناکه انگیز دغباری چون زمیدان گرد کرد

ار خشم رخت زنان میبرد در تالان مغل

و ز سر غیرت نظر در بقچه اش میکرد کرد

هر توانگر کوشکم بگزید بر سنجاب دی

چون بمرد آن پنبه دزد پاچه در نامرد مرد

جبه از پنبه و صوف و سقرلاط و برک

هر که دارد در زمستان جان ز دست برد

دل زرخت زخم خورده داشت خود دردی کهن

در لباسم باز روغن ریخت با آن درد درد