گنجور

 
نظام قاری

گره زطره عنبرفشان کشید و گشاد

هزار نافه صبا در میان کشید و گشاد

در جواب او

زبغچه بند دلم چون روان کشید و کشاد

زرختها بخود اول کتان کشید و کشاد

زکیسهای گریبان و یقهای بناف

هزار نافه صبا درمیان کشید و کشاد

بطیره ماندم از آن تنگه کو بطراری

گره زتنگه بازار کان کشید و کشاد

کشید رشته زبگشودنی مگر معجر

که سوزنی زوی آن دلستان کشید و کشاد

هر آن سخن که نمود آن عمامه سر بسته

کله زترک بمعنی زبان کشید و کشاد

هزار آستیش باد جبه ای قاری

که جیب و دامن رخت کتان کشید و گشاد