گره زطره عنبرفشان کشید و گشاد
هزار نافه صبا در میان کشید و گشاد
در جواب او
زبغچه بند دلم چون روان کشید و کشاد
زرختها بخود اول کتان کشید و کشاد
زکیسهای گریبان و یقهای بناف
هزار نافه صبا درمیان کشید و کشاد
بطیره ماندم از آن تنگه کو بطراری
گره زتنگه بازار کان کشید و کشاد
کشید رشته زبگشودنی مگر معجر
که سوزنی زوی آن دلستان کشید و کشاد
هر آن سخن که نمود آن عمامه سر بسته
کله زترک بمعنی زبان کشید و کشاد
هزار آستیش باد جبه ای قاری
که جیب و دامن رخت کتان کشید و گشاد