گنجور

 
نظام قاری

گوهر مخزن اسرار همانست که بود

حقه مهر بدان مهرو نشانست که بود

در جواب او

جوهر صوف و سقرلاط همانست که بود

ارمک و خاص بدان مهر و نشانست که بود

کیسه اطلس پر گرد عبیر و عنبر

در بر رخت همان مشک فشانست که بود

سوی مدفون خود ایشاهد مشکو باز آی

زانکه بیچاره همان دلنگرانست که بود

چون نبخشند و نپوشند بخیلان ناچار

جامدانشان بهمان مهر و نشانست که بود

جیب تانگسلد از کوی درو زر خورشید

همچنان در عمل معدن و کانست که بود

مدتی شد که زهم باز نکردم دستار

گوهر مخزن اسرار همانست که بود

لته گیوه شده جامه منعم قاری

دلق درویش بدان سیرت وسانست که بود