گنجور

 
نظام قاری

جان ما دوری زخاک کوی جانان برنتافت

کوی جانان از لطافت زحمت جان برنتافت

در جواب او

باقزی تن جامه چون با ماه کتان بر نتافت

تافته تاب رخ شرب زرافشان برنتافت

جامه بین در زیر سوزن کوبزانو چون فتاد

در قدمداری وروی از تیرباران برنتافت

مفرش ازعظم سقرلاط و سمور آمد بتنک

بود ملکی مختصر حکم دو سلطان بر نتافت

از مشلشل پیش والا گفت خسقی قصه

رای والا آن سخنهای پریشان برنتافت

چون کشد بر دوش بار یقه مقلب بگو

جامه کز نازکی بار گریبان برنتافت

جامه این لتهاکه از پوشیدن و شستن گرفت

فی المثل گر آستین برتافت دامان برنتافت

گر تحمل برد آفات سماوی را نمد

پوستین باری جفای برف و باران بر نتافت

روزی از سوزن نکرد الا که چون درهم کشید

برگ گل سرتیزی خار مغیلان برنتافت

بی وجود آسترزان تاب یکتائی نداشت

کز قرین خود چو (قاری) بار هجران برنتافت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

هر که با، عشق آشنا شد، زحمت جان، بر نتافت

درد پر ورد محبت، بار درمان بر نتافت

هر دماغی، کز هوای خاک کویش برد، بوی

از نسیم صبحدم، بوی گلستان بر نتافت

پرتو دیدار جانان تافت بر جان، در ازل

[...]

جلال عضد

جان ما دوری ز خاک کوی جانان برنتافت

کوی جانان از لطافت زحمت جان بر نتافت

شعله ای زد شمع رویش هر دو عالم محو شد

ذره بی تاب تاب مهر تابان برنتافت

گفتمش جان است آن لب گشت چون از نازکی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه