گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نظام قاری

هر لحظه بغمزه دل ریشم چه خراشی

روی از نظرم پوشی و خون از مژه پاشی

در جواب آن

تا جنس خطائی بود ای اطلس کاشی

در بارمنه لاف تو باری چه قماشی

گر اطلس یزدی ندهد دست زنان را

میسازد اگر زانکه بسازند بکاشی

چون موزه و دستار و قبا و فرجی هست

آنگاه توان کآدمی از چوب تراشی

پر عطر شود آستی و دامن آفاق

زان رخت که پوشی و از آن مشک که پاشی

از گلفتنت عقد نیاید بشماری

تا بسته پیچ و شکن شیله و شاشی

قاری ببرت رخت معانی همه جمعست

میبر بقد فکر معطل زچه باشی

 
 
 
کمال خجندی

هر لحظه به غمزه دل ریشم چه خراشی

چشم از نظرم پوشی و خون از مزه پاشی

فرهاد شکایت ز دلی داشت نه از سنگ

جانا چه شود گر دلی از سنگ تراشی

رخت دل و دین پیش بتان گر به بها رفت

[...]

ملک‌الشعرا بهار

کشت ‌آن‌ حسن از بهر وطن‌، گر دو سه کاشی

کشت این ‌حسن احرار وطن را چو مواشی

تقلید از او کرد و ندانست و خطا کرد

آری در کهدان شکند سارق ناشی

این صاحب کابینه و آن والی تبریز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه