هر لحظه بغمزه دل ریشم چه خراشی
روی از نظرم پوشی و خون از مژه پاشی
در جواب آن
تا جنس خطائی بود ای اطلس کاشی
در بارمنه لاف تو باری چه قماشی
گر اطلس یزدی ندهد دست زنان را
میسازد اگر زانکه بسازند بکاشی
چون موزه و دستار و قبا و فرجی هست
آنگاه توان کآدمی از چوب تراشی
پر عطر شود آستی و دامن آفاق
زان رخت که پوشی و از آن مشک که پاشی
از گلفتنت عقد نیاید بشماری
تا بسته پیچ و شکن شیله و شاشی
قاری ببرت رخت معانی همه جمعست
میبر بقد فکر معطل زچه باشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و درد دل خود میگوید که به خاطر دوری معشوقش رنج میبرد. او به زیباییهای معشوق و لطافت وجودش اشاره میکند و میگوید که این زیبایی میتواند هر چیزی را به شکل زیباترین تبدیل کند. شاعر همچنین به این نکته میپردازد که اگرچه معشوق او ظاهری زیبا دارد، اما لازم است که به عمق معانی و فهم بیشتری توجه شود و از سطحینگری پرهیز کند. در نهایت، او از مخاطب میخواهد که با دقت به معانی عمیق اشعار بیندیشد و از تفکر بیفایده پرهیز کند.
هوش مصنوعی: در هر لحظه با ناز و زیباییات دلم را میزنی و زخمی میکنی، در حالی که با زیباییات از دیدگانم پنهان میشوی و اشکهایم را به دور میپاشی.
هوش مصنوعی: ای کاشی اطلس، تا زمانی که عیب و نقصی وجود دارد، نمیتوانی در بارگاه خود به خود افتخار کنی و از ارزش خود بگویی.
هوش مصنوعی: اگر زنها نتوانند به کمک پارچههای زیبا از یزد لباسهای خود را بدوزند، میتوانند با دستان خودشان چیزهایی بسازند، به شرطی که تلاش کنند و به کارشان ادامه دهند.
هوش مصنوعی: زمانی که ابزارهای لازم مانند موزه، دستار، قبا و فرجی در دسترس باشد، آن وقت میتوان انتظار داشت که انسان بتواند از چوب برای خلق آثار هنری استفاده کند.
هوش مصنوعی: زمانی که تو آن لباس زیبا را بپوشی و بوی خوش را پخش کنی، فضا و محیط اطراف پر از عطر و زیبایی میشود.
هوش مصنوعی: از حرفهای تو نمیشود به راحتی فهمید که چه چیزهایی در ذهنت وجود دارد، زیرا همانطور که شال و روسری به شکلهای مختلفی پیچیده میشود، افکار و احساسات تو هم پیچیده و چند بعدی است.
هوش مصنوعی: خواننده، تو دارای لباس معانی هستی و همه چیز در تو جمع شده است. از فکر بیهوده دور شو و ببین که چرا اینگونه هستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر لحظه به غمزه دل ریشم چه خراشی
چشم از نظرم پوشی و خون از مزه پاشی
فرهاد شکایت ز دلی داشت نه از سنگ
جانا چه شود گر دلی از سنگ تراشی
رخت دل و دین پیش بتان گر به بها رفت
[...]
کشت آن حسن از بهر وطن، گر دو سه کاشی
کشت این حسن احرار وطن را چو مواشی
تقلید از او کرد و ندانست و خطا کرد
آری در کهدان شکند سارق ناشی
این صاحب کابینه و آن والی تبریز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.