گنجور

 
نظام قاری

شب که زحسرت رخت روی بماه کرده ام

سوخته ماه و زهر را بسته چو آه کرده ام

در جواب آن

هیئات چتر و خیمه را چونکه نگاه کرده ام

گاه نظر بمهرو گه روی بماه کرده ام

هر که برخت خوش مرا کرده تواضعی نخست

درسر و پا و وضع او نیک نگاه کرده ام

در بر هر تنی کند خازن بخت خلعتی

بنده برهنه داشته تا چه گناه کرده ام

کفتمش این جمال تو ای گل اطلس از کجاست

گفته که حاصل اینهمه من زگیاه کرده ام

هست عمامه و کله صورت دلوو ریسمان

نسبت جیب کرد هم بر سر چاه کرده ام

قاری از ین لباسها گشت چو جامه روشناس

کسب زوصف رختها دولت و جاه کرده ام