گنجور

 
نظام قاری

مگر فرشته رحمت درآمد از درما

که شد بهشت برین کلبه محقر ما

در جواب او

رسد بر اطلس زمرتبت سرما

گهی که شاهد والا در آید از درما

جهان که شست بصابون مهر جامه چرخ

چه رشک میبرد از رختهای گازر و ما

حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون

که ظلل دولت خرگه فتاد بر سرما

دمی که رخت نفیسی در آوریم ببر

بدان که دلبر ما آندمست در برما

شدست حله ادریس را معطر جیب

بزیر دامن رخت از بخور مجمرما

فلک زمفرش خود خسقی شفق دارست

برای آستر صوف و حبراخضرما

گشای مخفی پیچیده جامه قاری

خطش بخوان قلمی گشته شرح دفتر ما