گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

گفتم چشمت گفت که بر مست مپیچ

گفتم دهنت گفت منه دل بر هیچ

گفتم زلفت گفت پراکنده مگوی

باز آوردی حکایتی پیچا پیچ

سعدی

ای طبلِ بلندبانگ در باطن هیچ

بی‌توشه چه تدبیر کنی وقت بسیچ؟

روی طمع از خلق بپیچ ار مردی

تسبیحِ هزار دانه بر دست مپیچ

ابن حسام خوسفی

ای هزل تمام هیچ و هازل همه هیچ

زنهار چه زنهار که در هزل مپیچ

قولی که نه دین و شرع باشد مپسند

راهی که به سوی حق نباشد مپسیچ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه