گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غالب دهلوی

نه هرزه همچو نی از مغزم استخوان خالی ست

که جای ناله زاری در این میان خالی ست

روم به کعبه ز کوی تو و ز حق خجلم

ز سجده جبهه و از پوزشم زبان خالی ست

هجوم گل به گلستان هلاک شوقم کرد

که جا نمانده و جای تو همچنان خالی ست

گریستم نگرستی به خون تپم کامروز

ز پاره جگرم چشم خونچکان خالی ست

نه شاهدی به تماشا نه بیدلی به نوا

ز غنچه گلبن و از بلبل آشیان خالی ست

کنم به جنبش دل شیشه از پری لبریز

سرم ز باد فسونسنجی زبان خالی ست

گرش به دیدن من گریه رو نداد چه جرم

نهاد آتش شوق من از دخان خالی ست

پر از سپاس ادای تو دفتری دارم

که یکسر از رقم پرسش نهان خالی ست

امام شهر به مسجد اگر رهم ندهد

نه جای من به نیایشگه مغان خالی ست؟

خراب ذوق بر و دوش کیستم غالب

که چون هلال سراپایم از میان خالی ست؟