گنجور

 
غالب دهلوی

گلشن به فضای چمن سینه ما نیست

هر دل که نه زخمی خورد از تیغ تو وا نیست

می سوزم و می ترسم از آسیب ز دانش

آوخ که در آتش اثر آب بقا نیست

عمری ست که می میرم و مردن نتوانم

در کشور بیداد تو فرمان قضا نیست

هفت اخیر و نه چرخ خود آخر به چه کارند؟

بر قتل من این عربده با یار روا نیست

عمری سپری گشت و همان بر سر جورست

گویند بتان را که وفا نیست، چرا نیست؟

جنت نکند چاره افسردگی دل

تعمیر به اندازه ویرانی ما نیست

با خصم زبون غیر ترحم چه توان کرد

من ضامن تأثیر اگر ناله رسا نیست

فریاد ز زخمی که نمکسود نباشد

هنگامه بیفزای که پرسش به سزا نیست

گر مهر وگر کین همه از دوست قبول ست

اندیشه جز آیینه تصویرنما نیست

مینای می از تندی این می بگدازد

پیغام غمت در خور تحویل صبا نیست

هر مرحله از دهر سرابست لبی را

کز نقش کف پای کسی بوسه ربا نیست

از ناز دل بی هوس ما نپسندید

دل تنگ شد و گفت در این خانه هوا نیست

برگشتن مژگان تو از روی عتابست

کاندر دلم از تنگی جا یک مژه جا نیست

دریوزه راحت نتوان کرد ز مرهم

غالب همه تن خسته یارست گدا نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode