کو فنا تا همه آلایش پندار برد
از صور جلوه و از آینه زنگار برد
شب ز خود رفتم و بر شعله گشودم آغوش
کو بدآموز که پیغاره به دلدار برد
گفته باشی که به هر حیله در آتش فگنش
غیر می خواست مرا بی تو به گلزار برد
باز چسبیده لب از جوش حلاوت با هم
مرگ مشکل که ز ما لذت گفتار برد
عشوه مرحمت چرخ مخر کاین عیار
یوسف از چاه برآرد که به بازار برد
شوق گستاخ و تو سرمست بدان رسوایی
هان ادایی که دل و دست من از کار برد
خونچکانست نسیم از اثر ناله من
کیست کز سعی نظر پی به در یار برد
تو نیایی به لب بام و به کوی تو مدام
دیده ذوق نگه از روزن دیوار برد
ناز را آینه ماییم بفرما تا شوق
به تو از جانب ما مژده دیدار برد
مژه ات سفت دل و رفت نگاه تو فرو
کز ضمیرم گله سرزنش خار برد
خاکی از رهگذر دوست به فرقم ریزید
تا ز دل حسرت آرایش دستار برد
می زند دم ز فنا غالب و تسکینش نیست
بو که توفیق ز گفتار به کردار برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشقت اقرار به دل آرد و انکار برد
همچو صیقل که صفا بخشد و زنگار برد
بیخودی لازمه عشق بود، ورنه چرا
هرکه را بر سر کار آورد، از کار برد؟
که به غربت فکند تنگدلان را زوطن؟
[...]
قاصدی کو که پیامی، بر دلدار برد؟
سوی گلشن، خبر مرغ گرفتار برد؟
یوسفی کو که به گلبانگ خریداری خویش
سینه چاکم، چو گل از خانه به بازار برد؟
قوّتی داده به فرهاد و به مجنون ضعفی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.