ذوقش به وصل گرچه زبانم ز کار برد
لب در هجوم بوسه ز پایش نگار برد
تا خود به پرده ره ندهد کامجوی را
در پرده رخ نمود و دل از پرده دار برد
گفتند حور و کوثر و دادند ذوق کار
منع ست نام شاهد و می آشکار برد
نعش مرا بسوز کم از برهمن نیم
ننگ نسوختن نتوان در مزار برد
گل چهره برفروخت بدان سان که بارها
پروانه را هوس به سر شاخسار برد
دادم به بوسه جان و خوشم کان بهانه جوی
نرخش دو چند کرد و شگرفی به کار برد
می داد و بذله جست مگر ابر و قلزمیم
کاورد قطره و گهر شاهوار برد
تا فتنه راز گردش چشم سیاه گفت
کینی که داشتم به دل از روزگار برد
پیشم از آن بپرس که پرسی و اهل کوی
گویند خسته زحمت خود زین دیار برد
نازم فریب صلح که غالب ز کوی تو
ناکام رفت و خاطر امیدوار برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حسرت، پیام بیکسی آخر به یار برد
قاصد نبرد نامهٔ من انتظار برد
قطع جهات کردهام از انس بور
افتادگی به هر طرفم نی سوار برد
در هجر و وصل آب نگشتم چه فایده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.