گنجور

 
قاآنی

یکی را دیدم اندر ری که دایم

همی نالید از درد جدایی

به خون دل همی مویید و می‌گفت

بتان را نیست الا بیوفایی

چو بر ما حاصل آخر خود همین بود

نبودی کاش از اول آشنایی