گنجور

 
قاآنی

درین کتاب پریشان نگر به خاطر جمع

مگو چو کار جهان درهمست و آشفته

هزار گنج نصیحت درون هر حرفش

چون روح در دل و دانش به مغز بنهفته

ولی خبر نه ازین بوالفضول نادان را

ازین که بر سر هر گنج اژدها خفته

 
 
 
مولانا

مقام خلوت و یار و سماع و تو خفته

که شرم بادت از آن زلف‌های آشفته

از این سپس منم و شب روی و حلقه یار

شب دراز و تب و رازهای ناگفته

برون پرده درند آن بتان و سوزانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه