گنجور

 
قاآنی

شب دوشین‌ که مرا لب به لب نوشین بود

شب که از عمر شمردیم شب دوشین بود

گاه لب بر لب جانانه و گه بر لب جام

تا دم صبح مرا کار به شب دوش این بود

نوعروسیست جهیزش‌ همه شادی و نشاط

دختر زر نتوان گفت گران کابین بود

شوق آن ماه روان از مژه‌ام پروین داشت

کار چشمم همه شب با مه و با پروین بود

کس‌ نداند که چه دیدم من از آن گردش چشم

مگر آن صعوه که در صیدگه شاهین بود

گاه در دامن و آغوش من آن خرمن گل

گاه در گردنم آن سلسلهٔ مشکین بود

ریخت خونم به جفا یار و خوشم قاآنی

که مرا کامی اگر بود به عالم این بود