گنجور

 
جامی

به طرف باغ عجب دلکش است سایه بید

که لمعه لمعه درخشد ازان میان خورشید

زنند چشمکت آن لمعه ها ز جنبش باد

که خیز دیده عبرت گشا به لاله و خید

به لاله بین که چه سان داغ بر جگر دارد

که نیست ساغر عشرت به دست او جاوید

به خید بین که فکنده پلاس ماتم خویش

که خواهدش به خزان طی شدن بساط امید

ز تاج نرگس و تخت گلم به یاد آمد

زوال افسر پرویز و مسند جمشید

نوای مرغ خزان دیده چیست موسم گل

دهد به وصل پس از محنت فراق نوید

کنید یاد ز جاوید فرقتی که مراست

خدای را چو نوای نوید او شنوید

خوش است صورت و معنی به وفق یکدیگر

چو نامه تو سیه شد چه سود جامه سفید

صریر کلک تو جامی اگر به چرخ رسد

ز رشک مزمر خود بر زمین زند ناهید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode