گنجور

 
جامی

کجا شد آنکه شب آن مه به خانه من بود

نهاده گوش رضا بر فسانه من بود

ز بس که بر رخ او می زدم ترانه شوق

سماع مجلسیان بر ترانه من بود

کبوتر حرم بزم عشرتش بودم

درآن حرم می و نقل آب و دانه من بود

همی زد آتش او از دلم زبانه و شمع

زبان کشیده به شرح زبانه من بود

نشانه ساخت دلم را به پیش غمزه خویش

چه تیرها که ازو بر نشانه من بود

اشارتی که به اسرار ناز بود و نیاز

همین میانه او و میانه من بود

رواج گفته جامی که می گذشت آنجا

ز گرمی نفس عاشقانه من بود