گنجور

 
جامی

گشاد از چهره مشکین برقع آن مه

ارانی فیه وجه الله جهره

ز قدش چون درخت وادی طور

شنیدم مژده انی اناالله

لبش بگشاد مهر از حقه لعل

ز اسرار حقیقت گشتم آگه

به رویش ماه را از هیچ وجهی

نباشد دعوی خوبی موجه

بدان زلف درازم دسترس نیست

مبادا دست کس زینگونه کوته

ته پایش صبا تا فرش گل ساخت

درون غنچه خون بسته ست ته ته

به لطف قد ره جامی زد و رفت

زهی لطف قد اعلی الله قدره

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode