گنجور

 
سنایی

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

دست هر جا مزن چون مردم مست

گفتمش گر به دست بگرفتم

زنخ سادهٔ تو عذرم هست

زان که هنگام رگ زدن شرطست

گوی سیمین گرفتن اندر دست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode