نمودی لطف پیشم آمدی کردی ستم رفتی
رسیدی بیخودم کردی به خود تا آمدم رفتی
طبیب دردمندانی ولی از بس که بیدردی
مرا در کنج غم بگذاشتی با صد الم رفتی
تو آتشپاره من شمع بودم زنده با وصلت
دریغا سوختی آخر مرا سر تا قدم رفتی
رهاندی از غم رسوایی و سرگشتگی ما را
نکو رفتی که کردی بسته زنجیر غم رفتی
ترا ای اشک خونین هیچ قدری نیست در کویش
فتادی از نظر از بس که آنجا دم به دم رفتی
دلا خواهی پریشان ساخت روز و روزگارم را
خطا کردی سوی آن گیسوان خم به خم رفتی
گلی بردی فضولی تحفه حوران بهشتی را
نکو رفتی کزین گلشن به داغ آن صنم رفتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.