چو میرم در هوایت کاشکی خاک درت گردم
گهی با گردبادی خیزم و گرد سرت گردم
شود بر پهلویم هر استخوانی خنجری هر گه
ز پهلویی بپهلویی بیاد خنجرت گردم
دران حالت که آن شمع بتان را گرد سر کردی
بگو حال من ای پروانه قربان سرت گردم
برآمد جان شیرینم ز حیرت جان من تا کی
اسیر تلخ کامی بی لب جان پرورت گردم
دران وقتی که تو رخساره خوی کرده بنمایی
گشایم دیده و حیران گلبرگ ترت گردم
ز خاک آستان او مرا بردار ای گردون
ز رنج من بیاسا چند خار بسترت گردم
فضولی ره بخاک درگه پیر مغان بردم
بیا تا سوی آب زندگانی رهبرت گردم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو در آتش ز تب چو نشمع و من دور از درت گردم
مرا پروانه خود کن که بر گرد دسرت گردم
لب از تاب تبت خشک و دو چشم از گریه گشته تر
فدای آن لبان خشک و چشمان ترت گردم
بخور عود و شکر برنتابد آن دل نازک
[...]
اگر چون خاک پامالم کنی، خاک درت گردم
وگر چون گرد بر بادم دهی، گرد سرت گردم
کشی خنجر که: میسازم بدست خویش قربانت
چه لطفست این؟ که من قربان دست و خنجرت گردم
تو ماه کشور حسنی و شاه لشکر خوبان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.