ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد
نشانم کس نداد از دل ندانم حال او چون شد
بفرقم موی ژولیدست یا آن زلف را دیدم
مرا از غیر سودایی که در سر بود بیرون شد
نمی دانم که بر تو عاشقم عشق اینچنین باید
کمالی نیست مجنون را اگر داند که مجنون شد
ز اشک من مکن نفرت مکش دامن که خونست این
نه خونابیست کز عکس گل روی تو گلگون شد
چرا سرگشته ام زینسان مگر سر رشته آهم
که مربوطست با من بسته بر دولاب گردون شد
مگر شد ذره ذره نور چشمم صرف رخسارت
که نور چشم من کم حسن رخسار تو افزون شد
فضولی دسترس گر یافتم بر وصف آن قامت
سبب توفیق ادراک بلند و طبع موزون شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سپاه نوبهار آمد وز او گیتی دگرگون شد
که هامون همچو گردون گشت و گردون همچو هامون شد
چو روی و موی دلبندان زمین گلبوی و گلگون شد
بعنبر گل سرشته شد بصندل آب معجون شد
ز خیل تو بنفشه مرز چون دیبا و اکسون شد
[...]
به عشق چهرهٔ لیلی دل بیچاره مجنون شد
به بوی سنبل زلفش دماغ عقل مفتون شد
چو بلبل درگلستان سر کویش همی نالم
ازآندم کز غم عشقش دلم چون غنچه پرخون شد
همی گویم که درد دل به وصل او دوا سازم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.