گنجور

 
فروغی بسطامی

من این عهدی که با موی تو بستم

به مویت گر سر مویی شکستم

پس از عمری به زلفت عهد بستم

عجب سر رشته‌ای آمد به دستم

ز مویت کافر زنار بندم

ز رویت هندوی آتش پرستم

کمند عشق را گردن نهادم

طناب عقل را درهم گسستم

ز مستوری چه می‌پرسی که عورم

ز هشیاری چه می‌گویی که مستم

شراب شادکامی را چشیدم

سبوی نیک نامی را شکستم

به شمشیر از سر کویش نرفتم

به تدبیر از خم بندش نجستم

فزون تر شد هوای او پس از مرگ

تو پنداری کزین اندیشه رستم

چنین ساقی ز خویشم بی خبر ساخت

که آگه نیستم از خود که هستم

گواه دعویم پیر مغان است

که مست از جرعهٔ جام الستم

قیامت چون نخوانم قامتت را

که تا برخاستی، از پا نشستم

چه گفتی زان سهی بالا فروغی

که فارغ کردی از بالا و پستم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

مو آن دل داده یکتا پرستم

که جام شرک و خود بینی شکستم

منم طاهر که در بزم محبت

محمد را کمینه چاکرستم

عطار

درآمد دوش ترک نیم مستم

به ترکی برد دین و دل ز دستم

دلم برخاست دینم رفت از دست

کنون من بی دل و بی دین نشستم

چو آتش شیشه‌ای می پیشم آورد

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

چه دیدم خواب شب کامروز مستم

چو مجنونان ز بند عقل جستم

به بیداری مگر من خواب بینم

که خوابم نیست تا این درد هستم

مگر من صورت عشق حقیقی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه