گنجور

 
فروغی بسطامی

با وجود نگه مست تو هشیار نماند

پس از این ساقی خود باش که دیار نماند

در خور دولت بیدار نگردد هرگز

آن که شب تا سحر از عشق تو بیدار نماند

زینهار از تو که هنگام شهادت ما را

زیر تیغت به زبان حالت زنهار نماند

بس که آلوده شد از خون خریدارانت

مشت خاکی به سر کوچه و بازار نماند

چه نشاطی است ندانم سر سودای تو را

که به بازار غمت جای خریدار نماند

کو اسیری که از آن طره به زنجیر نرفت

کو شکاری که در این حلقه گرفتار نماند

عشق مردانه به رزم آمد و تدبیر گریخت

یار بی‌پرده به بزم آمد و اغیار نماند

خسته‌ام کرد چنان درد محبت که طبیب

تا خبردار شد از هستیم آثار نماند

تا صبا دم زده از طره مشک‌افشانش

مشک خون ناشده در طبلهٔ عطار نماند

گردشی دیدم از آن چشم فروغی که مرا

هیچ حاجت به در خانهٔ خمار نماند

 
 
 
اوحدی

خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند

همه غم رفت و ه بغیر از غم آن یار نماند

گر چه در پای دلم خار جفا بود، دگر

گل به دست آمد و در پای دلم خار نماند

آن گروهی که به آزار دلم کوشیدند

[...]

ابن یمین

در دیار کرم افسوس که دیار نماند

نرهد دل ز غم امبار چو غمخوار نماند

صرصر حادثه بر گلشن افضال گذشت

سرو آزاده شکست و گل بیخار نماند

سخن اهل هنر جمله دریغست برانک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه