گنجور

 
اوحدی

خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند

همه غم رفت و ه بغیر از غم آن یار نماند

گر چه در پای دلم خار جفا بود، دگر

گل به دست آمد و در پای دلم خار نماند

آن گروهی که به آزار دلم کوشیدند

چون برفتند دگر هیچ دلازار نماند

دشمن از غصهٔ من علت بیماری داشت

دوستان مژده، که آن ناخوش بیمار نماند

چشم من بر سر خاک درش از شوق امشب

سیل خونین صفتی ریخت، که دیوار نماند

ناله میکردم و گفت: اوحدی، این روزی دو

قصه بسیار نگوییم، که بسیار نماند

 
 
 
ابن یمین

در دیار کرم افسوس که دیار نماند

نرهد دل ز غم امبار چو غمخوار نماند

صرصر حادثه بر گلشن افضال گذشت

سرو آزاده شکست و گل بیخار نماند

سخن اهل هنر جمله دریغست برانک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
فروغی بسطامی

با وجود نگه مست تو هشیار نماند

پس از این ساقی خود باش که دیار نماند

در خور دولت بیدار نگردد هرگز

آن که شب تا سحر از عشق تو بیدار نماند

زینهار از تو که هنگام شهادت ما را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه