تا پرده ز صورتش برافتاد
آتش به سرای آذر افتاد
صبر از دل من مخواه در عشق
کشتی نرود چو لنگر افتاد
خط سر زد از آن لبان شیرین
طوطی به میان لشکر افتاد
بیرون نرود به هیچ دستان
سری که ز عشق بر سر افتاد
ما را به سر از محبت دوست
هر لحظه هوای دیگر افتاد
مردیم ز درد شام هجران
دیدار به صبح محشر افتاد
از خال و خط تو آتش رشک
در طبلهٔ مشک و عنبر افتاد
مژگان تو دید تا فروغی
کار دل او به خنجر افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یکباره دلش ز پا درافتاد
هم خیک درید و هم خر افتاد
بیچاره پدر ز پا در افتاد
هم شیشه شکست و هم خر افتاد
مسکین زین غم ز پا درافتاد
بیمار به روی بستر افتاد
بازم غم عشق در سر افتاد
دل با هوس غمی درافتاد
از سرزنشم گذشت بالین
خار و خسکم به بستر افتاد
غم در دل آتشی برافروخت
[...]
دل با صف غمزه ای در افتاد
صیدی به میان لشکر افتاد
ماهی بدمید کز طلوعش
از دیده مردم اختر افتاد
آن سوخته طایرم که بر گل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.