گنجور

 
فیض کاشانی

شود به طلعت مهدی چو دیدگانم باز

چه شکر گویمت ای کارساز بنده‏نواز

مرا که گفتن حرفش به جوش می‏آرد

عجب نباشد اگر از لقا کنم پرواز

خوش آن زمان که اگر پرسمش جواب دهد

وگر خموش شوم او کند سخن آغاز

خوش آن زمان که مرا گوید ای فلان چونی

کند مشافهه به من حدیث گوید باز

روندگان طریقت ره بلا سپرند

که مرد عشق نیندیشد از نشیب و فراز

غم امام نهان به ز مردم ناجنس

که نیست سینه ارباب کینه محرم راز

وصال او چو میسر نمی‏شود ای فیض

در آتش شعف و شوق او بسوز و بساز