خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
دوست را چاره به جز مرهم رحمت نبود
خیره آن دیده که گریان نبود در غم تو
تیره آن دل که در او شمع محبت نبود
دولت از مهدی هادی طلب و سایه او
هر که را عدل نباشد فر دولت نبود
پادشاهی نرسد جز نبی و عترت او
زانکه عصمت دگری را و طهارت نبود
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
دانش اندوز و ادب ورز که در مجلس او
هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود
فیض از نائب حق در ره حق همت خواه
که در این عصر جز او صاحب همت نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود
خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
[...]
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
دوست را چاره به جز مرهم رحمت نبود
خیره آن دیده که گریان نبود در غم تو
تیره آن دل که در او شمع محبت نبود
دولت از مهدی هادی طلب و سایه او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.