گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
هزار حیله برانگیختیم تا شاید
بریم ره به سراپرده امام و نشد
به معرفت نرسی تا به وصل او نرسی
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلبش عمر رفت و یک ساعت
ز وصل دلکش او خواستیم کام و نشد
دریغ و درد که در جستجو سرآمد عمر
شباب و شیب در این کار شد تمام و نشد
در آرزوی لقایش بسوختیم ای فیض
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد
به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم
شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
[...]
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
هزار حیله برانگیختیم تا شاید
بریم ره به سراپرده امام و نشد
به معرفت نرسی تا به وصل او نرسی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.