گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیض کاشانی

آرم ای مولای من یک قطره از دریای تو

گفته گویا حافظ این ابیات در سودای تو

ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو

زینت تاج و نگین از گوهر والای تو

آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‏دهد

در لباس خسروی رخسار مه سیمای تو

گرچه خورشید فلک چشم و چراغ عالمست

روشنائی‌بخش چشم اوست خاک پای تو

جلوه‌گاه طایر اقبال گردد هر کجا

سایه اندازد همای چتر گردون‌سای تو

از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف

نکته هرگز نشد فوت از دل دانای تو

آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار

جرعه‌‏ای بود از زلال لعل جان‌افزای تو

عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست

راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو

خسروا پیرانه‌سر فیضت جوانی می‏کند

بر امید عفو جان‏بخش گنه‌فرسای تو