گنجور

 
فیض کاشانی

جوزا سحر نهاد حمایل برابرم

گو شیعه امامم و سوگند می‏خورم‏

عصر ظهور حضرت او خواهم از خدا

پیرانه سر هوای جوانیست بر سرم

مولا من به عرش رسم گر ز روی فضل

مملوک آن جنابم و مسکین این درم

من جرعه‏نوش مهر تو بودم چه در ازل

کی ترک آب خورد کند طبع خو گرم

گر باورت نمی‏شود از بنده این حدیث

از گفته کمال دلیلی بیاورم

«گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر

آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم»

نامم ز شیعیان و محبان مباد اگر

غیر از محبت تو بود شغل دیگرم‏

بال و پری ندارم و این طرفه ترکه نیست

غیر از هوای منزل سیمرغ در سرم

عهد الست بود مرا با ولای تو

از شاهراه عمر بر این راه بگذرم

ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر

من چون رسم به وصل که از ذره کمترم‏

شکر خدا که سینه‏ام از مهر تو پر است

کامی که خواستم ز خدا شد میسرم

راهم مزن به وصف زلال خضر که من

از جام آل جرعه‏کش حوض کوثرم

اخلاص فیض هست ز حافظ زیادتر

حقا بدین گواست خداوند داورم‏

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode