گنجور

 
فیض کاشانی

دلا بگذر ز دنیا تا ز عقبی عیش جان بینی

در این عالم به چشم دل بهشت جاودان بینی

چه از دنیا گذر کردی و در عقبی نظر کردی

بیا گامی فراتر نه که اسرار نهان بینی

دو منزل را چه طی کردی سمند عقل پی کردی

بیا با ما به میخانه که تا پیر مغان بینی

بروی پیر ما بنگر که تا چشمت شود روشن

ز دست پیر ساغر گیر تا خود را جوان بینی

چه چشمت گشت از او بینا و شد سرمست از آن صهبا

قدم نه در ره عشاق تا جان جهان بینی

جهان را جان شوی آنگه شوی اقلیم جان را سر

شوی از جان جان آگه حقیقت را عیان بینی

شود عرش از برایت فرش و گردد جسم بهرت جان

شود ظلمت همه نور و زمین را آسمان بینی

شوی در عشق حق فانی بمانی جاودان باقی

چه فیض از ما سوای حق نه این بینی نه آن بینی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode