دلم گرفت ازین خاکدان پر وحشت
ره بهشت کدامست و منزل راحت
بلاست صحبت بیگانه و دیار غریب
کجاست منزل مألوف و یار بی کلفت
زسینه گشت جدا و نیافت محرم راز
نفس گره شده در کام ماند از غیرت
اگر بعالم غیبم دریچهٔ بودی
زدودمی بنسیمی دمی ز دل کربت
مگر سروش رحیلی بگوش جان آمد
دل گرفته گشاید زکربت غربت
زوصل دوست نسیمی بیار باد صبا
که سخت شعله کشیده است آتش فرقت
بجز کتاب انیسی دلم نمیخواهد
زهی انیس و زهی خامشی زهی صحبت
اگر اجل دهدم مهلت و خدا توفیق
من و خدا و کتابی و گوشهٔ خلوت
هزار شکر که کاری بخلق نیست مرا
خدا پسند بود فیض را زهی همت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از احساسات عمیق و اندوه خود درباره زندگی در این دنیا سخن میگوید. او از دلتنگی و تنهایی ناشی از دوری از یاران و نداشتن محرم راز شکایت دارد. زندگی در دیار بیگانه برای او دردآور است و او در جستجوی آرامش و بهشت است. شاعر آرزو میکند که اگر از عالم غیب خبری بود، بتواند از دردهای غربت رهایی یابد. او تنها دلخوشیاش را در کتاب و خلوت خود میبیند و از خداوند طلب مهلت و توفیق دارد. در نهایت، او از این که نقشی در زندگی دیگران نداشته باشد، خوشحال است و فیض و همت الهی را میستاید.
هوش مصنوعی: دل من از این دنیا و دنیای پر از رنج و سختی گرفته شده است. نمیدانم راه بهشت کجاست و جایی برای آرامش کجا قرار دارد.
هوش مصنوعی: سخن گفتن از شخصی غریبه و زندگی در سرزمین ناخدای واژه عجیبی است. کجا میتوان به جایی آشنا و یاری بدون واژههای بیگانه دست یافت؟
هوش مصنوعی: از دل جدا شد و کسی رازهایش را نفهمید، نفسش که به شدت درگیر شده بود، از حس غیرت در دندانهایش محبوس ماند.
هوش مصنوعی: اگر به دنیای غیب دری داشته باشم، لحظهای از دل کربت خود را با نسیمی پاک میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی صدای الهی به جان انسان برسد، دل غمگین و گرفته او از مشکلات و دوریها باز میشود و آرامش مییابد.
هوش مصنوعی: از طرف دوست نسیمی بیاورید، باد صبحگاهی، چون آتش جدایی بسیار سوزان شده است.
هوش مصنوعی: جز کتاب هیچ چیز دیگری نمیتواند مونس دل من باشد. ای مونس عزیز، ای سکوت دلنشین، ای گفتگویی دلپذیر!
هوش مصنوعی: اگر فرصتی از عمرم به من داده شود و خداوند به من کمک کند، میتوانم به مطالعه کتابی بپردازم و در گوشهای از خلوت به تفکر و اندیشه بنشینم.
هوش مصنوعی: هزاران بار سپاسگزارم که هیچ کاری از من برای مردم نیست. خداوند خواسته است که از نعمتها بهرهمند شوم، پس زندگیام را به خوبی و همت سپری میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
میان چرخ و میان ملاعبش گه لعب
جهان و ملک جهان هر دود ا و یک ندبست
فراق او ز زمانی هزار روز آرد
افروختگان وصال همیگویند:
بلای او ز شبی صد هزار سال کند
سرای پرده وصلت کشید روز نواخت
ز تست نصرت اسلام از آن فلک خوانده است
حسام دولت و دین و علاء اسلامت
مبند دل به عروس جهان تو از شهوت
اگر چه در سر زلفش هزار دلبندیست
ندای غیب به جان تو میرسد پیوست
که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست
هزار بادیه در پیش بیش داری تو
تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست
جهان پلی است بدان سوی جه که هر ساعت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.