گنجور

 
فیض کاشانی

ای دل بیا که بر در میخانه جا کنیم

وان مستی که فوت شد از ما قضا کنیم

تا کی ز زهد خشک گرانان صومعه

خود را سبک کنیم و دل از قصه وا کنیم

چندی میان اهل صفا صاف می‌کشیم

خود را بطور صاف کشان آشنا کنیم

گر صاف می بما ندهند اهل میکده

ما درد خود بدُردی ساغر دوا کنیم

ساقی بیار می که بدل غصه شد گره

شاید بمی ز دل گره غصه وا کنیم

بیخود شویم یکنفس از جام وصل دوست

تا دردهای خویش یکایک دوا کنیم

درهم دریم پردهٔ ناموس و ننگ را

زین طاعت ریائی خود را رها کنیم

ناموس و ننگ را بمی ارغوان دهیم

در دست عشق توبه ز زهد ریا کنیم

فیض از شراب عشق اگر جرعهٔ‌ گشیم

در راه دوست هم دل و هم جان فدا کنیم

 
 
 
سعدی

برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم

تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم

بی‌مغز بود سر که نهادیم پیش خلق

دیگر فروتنی به در کبریا کنیم

دارالفنا کرای مرمت نمی‌کند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
عبید زاکانی

آن به که روز عید به می التجا کنیم

عیش گذشته را به صبوحی ادا کنیم

با پیر می فروش برآریم خلوتی

یک چند خانقاه به شیخان رها کنیم

از صوت نای و نی بستانیم داد عید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم

صد درد دل به گوشهٔ چشمی دوا کنیم

در حبس صورتیم و چنین شاد وخرمیم

بنگر که در سراچهٔ معنی چه ها کنیم

رندان لاابالی و مستان سرخوشیم

[...]

اسیری لاهیجی

ای دل بیا بکوی خرابات جا کنیم

با پیر میفروش بجان اقتدا کنیم

بر آستان پیر خرابات سرنهیم

بر عهد بندگی و ارادت وفا کنیم

خود را ز قید زهد و ریایی برون بریم

[...]

فصیحی هروی

برخیز تا زیارت ماتم‌سرا کنیم

جان را برای قطره اشکی فدا کنیم

بر مرهم مسیح بخندیم و بگذریم

هر درد را به حسرت دردی دوا کنیم

داغیم و کار ما سفر ملک سینه‌هاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه