گنجور

 
فیض کاشانی

بخوشی بگذریم از هر کام

بر سر خود نهیم اول گام

رای باش برای آن حق رای

کام باشد بکام آن خود کام

چونکه رستی ز خود رسی در خود

کام یابی چو بگذری از کام

نشوی هست تا نگردی نیست

نشوی مست تا تو بینی جام

در فکن خویش را در آتش عشق

تا نسوزی تمام خامی خام

بیخ غم را نمیکند جز عشق

ظلمت شام کی برد جز نام

بند عشقت گشاید از هر بند

دام عشقت رهاند از هر دام

عشق سازد ز سرّ کار آگه

عشق آرد ترا ز حق پیغام

مرغ معنی شکار کی شودت

تا نگردی تمام چشم چه دام

چون زنان تا برنک و بو گروی

ننهی در حریم مردان گام

بچشی جرعهٔ ز بادهٔ عشق

تا نگردی چو جام خون آشام

خویشتن را بحق سپار ای فیض

جز بحق دل نگیردت آرام

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

فرخی سیستانی

دوش تا اول سپیده بام

می همی خورد می به رطل و به جام

با سماعی که از حلاوت بود

مرغ را پایدام ودل را دام

با بتانی که می ندانم گفت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مسعود سعد سلمان

رام روز است بخت و دولت رام

ای دلارام خیز و در ده جام

ز آن قنینه یکی قدح پر کن

همچو کبک دری یکی بخرام

کام ران و جهان به لهو گزار

[...]

وطواط

ای بملک تو زینت ایام

وی ز تیغ تو نصرة اسلام

بندهٔ حل و عقد تو فلک

سخرهٔ امر و نهی تو ایام

دل پاک تو مجمع دانش

[...]

انوری

جرم خورشید دوش چون گه شام

سر به مغرب فرو کشید تمام

از بر خیمهٔ سپهر بتافت

ماه رزین او چو ماه خیام

چون طناب شفق ز هم بگسست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری