آنکه را هستی همیشه در طلب
در تو پنهان است از خود می طلب
زانچه میجوئی بروز و شب نشان
در بر تو حاضر است او روز و شب
تار و پود هیکلت او می تند
در دلت از وی فتد شور و شغب
از فراق او تن تو در گداز
رشتهٔ جانت از او در تاب و تب
روی او سوی تو ای غافل زخود
چشم بگشا هان چه شدپاس ادب
مایهٔ شادی درون جان تست
از چه غم داری تو ای کان طرب
یکنفس از دیدنش فارغ مباش
در لقا یکدم میاسا از طلب
حاضر و غایب بغیر از وی که دید
من هرب منه الیه قد رغب
حکمت او بس غرایب را مناط
قدرت او بس عجایب را سبب
ای زسر تا پا همه خلقت غریب
ای ز پا تا سر همه امرت عجب
جامع اضداد جز حق نیست فیض
ره بحق بنمودمت زین ره طلب
هر کسی در غور این کم میرسد
گر رسیدی تو بدین مگشای لب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانور نبود بجز طعمه طلب
جانور را زوست شادی و طرب
ای خجل با روی و زلفت روز و شب
مانده ام با روی و زلفت در عجب
رویت از روز است یا روز از رخت
شب ز زلف توست یا زلفت ز شب
کرده ای از روی روزی مختصر
[...]
بوالمظفر ظل حق چون آفتاب
مالک الملک جهان در شرق و غرب
ای عجب دردی است دل را بس عجب
مانده در اندیشهٔ آن روز و شب
اوفتاده در رهی بی پای و سر
همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
چند باشم آخر اندر راه عشق
[...]
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم گشت از لطف رب
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.