گنجور

 
فیض کاشانی

ای که در گل زار حسنش میخرامی مست ناز

میفکن گاهی نگاهی جانب اهل نیاز

ای که سر تا بپا روئی چو خور بنمای رو

تا به بینم شاهد حق ز آینهٔ ارباب راز

روی دارم سوی آنکو روی دارد سوی او

روی او پیداست در روی اسیران نیاز

عیشها دارند ز الطاف نهانی مخلصان

قصه الطاف محمود است و اخلاص ایاز

آه از ینصورت پرستان تهی از معرفت

از جمال شاهد معنی بصورت مانده باز

چند و چند از صورت صورت پرستی شرمدار

شاهد معنی است حاضر تو بصورت عشقباز

رو بشهرستان معنی آر از این صورتکده

تا که باشی در میان اهل معنی سر فراز

هر که دستش کوته از معنی است در صورت زند

لیک باید کرد معنی را ز صورت امتیاز

چون نداری معرفت لب را ببنداز گفتگو

العیاذ از آستین کوته و دست دراز

از ریا و غل و غش خالی شو ای طاعت‌پرست

صدق و اخلاص و امانت بهتر است از صد نماز

شستن ظاهر ز انواع نجاستها چه سود

باطن آکنده است چون از شرک و کین و حرص و آز

از ره عجز و نیاز آمد بدرگاه تو فیض

بر دلش بگشا دری ای بی‌نیاز چاره‌ساز