مژدهای از هاتف غیبم رسید
قفل جهانرا غم ما شد کلید
گوی ز میدان سعادت ربود
هر که غم ما بدل و جان خرید
صاف می عشق ننوشد مگر
آنکه ز هستیش تواند برید
آنکه ازین باده بنوشد زند
تا با بد نعرهٔ هل من مزید
سیر نگردد بسبو یا بخم
کار وی از جام بدریا کشید
تا چه کند در دل و در جان مرد
نشاه این باده چو در سر دوید
ساقی از آن نشاه تجلی کند
عاشق بیچاره شود نابدید
حد و نهایت نبود عشق را
کی برسد وصف شه بینذید
کوش که تا صاحب معنی شوی
فیض نسازد بتو گفت و شنید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شب که مثال مه ذیالحجه دید
صورت طغراش ز مه برکشید
تا نهم ماه به طغرای ماه
حاج توانند به موقف رسید
چشم فلک بود مگر آفتاب
[...]
ستر کواکب قدمش میدرید
سُفت ملایک علمش میکشید
چونک کمند تو دلم را کشید
یوسفم از چاه به صحرا دوید
آنک چو یوسف به چهم درفکند
باز به فریادم هم او رسید
چون رسن لطف در این چه فکند
[...]
گر چه پدر بر سر تختش کشید
شست و فرود آمد و پیشش دوید
پیر من از میکده بویی شنید
دست زد و جامه سراسر درید
خرقه ازان شد که فرو شد به می
خرقه صدپاره که خواهد خرید؟
جان که غمش خورد و رسیدم به لب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.